کد مطلب:122823 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:285

خلافت امام حسن مجتبی
پس از شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در بیست و یكم ماه رمضان، امام حسن علیه السلام پدرش را غسل داده، كفن كرده و بر جسد پاك او نماز خواند. پس از آنكه جسد امیرمؤمنان به خاك سپرده شد، امام حسن دستور داد «ابن ملجم» را حاضر كردند و دستور داد ضربتی به او بزنند. ابن ملجم - كه لعنت خداوند تا روز قیامت بر او باد - عرض كرد: «اگر اجازه بدهید، از من پیمانی بگیرید و مرا آزاد كنید تا به شام بروم و ببینم دوستم با معاویه چه كرده است. اگر او را كشته است، كه به مراد خود رسیده ایم وگرنه، او را بكشم و سپس بازگردم و خودم را در اختیار شما قرار دهم تا هر حكمی دارید اجرا شود.»

امام فرمود: «هرگز چنین نخواهد شد. به خدا سوگند تو آب سردی نخواهی نوشید، تا اینكه روحت به آتش بپیوندند.»

آنگاه فرمان داد تا او را قصاص كردند.

صبح روز بعد، امام حسن به مسجد جامع كوفه و بر فراز منبر رفت. وقتی كه خواست سخن خود را آغاز كند، اشك از دیدگانش فرو ریخت و بغض گلویش را فشرد. صدای گریه ی مردم نیز فضای مسجد را پر كرد. امام اندكی درنگ كرد و سپس پس از حمد و ستایش پروردگار و درود بر رسول گرامی اسلام چنین فرمود: «دیشب



[ صفحه 249]



مرد یگانه ای از جهان رخت بست كه هم در میان گذشتگان و هم در بین آیندگان، به دانش و كردار، یكتا بود همراه پیامبر جنگها كرد و در نگاهبانی از اسلام و پیغمبر مجاهدانه كوشید. پیامبر در جنگها او را به سپهسالاری می فرستاد و او هماره پیروز باز می گشت...»

«از زرد و سفید - طلا و نقره - دنیا بیش از هفتصد درهم باقی نگذاشت. آن هم سهمیه ی او بود و قصد داشت با آن خدمتكاری برای خانواده خود بگیرد.»

در این موقع، صدای گریه ی امام حسن بلند شد و مردم نیز به گریه افتادند. سپس امام برای معرفی امامت و تداوم آن تا روز قیامت، به معرفی خود پرداخت:

«من پسر پیامبرم كه مژده آور و بیم رسان بود و مردم را به سوی خدا می خواند. من شعله ای از آن چراغ فروزان پیغمبری و از خاندانی هستم كه خداوند، پلیدی و گناه را از آنان دور گردانیده است. من از كسانی هستم كه قرآن، محبت ورزیدن به آنان را واجب كرده است؛ آنجا كه می فرماید: «بگو ای پیامبر، من از شما به خاطر زحمات پیامبری، اجر و مزدی نمی خواهم، مگر اینكه به خویشانم مهر بورزید.»

آنگاه امام نشست و «ابن عباس» برخاست و گفت: «مردم! حسن بن علی، فرزند رسول خدا و جانشین علی و امام شماست، با او بیعت كنید.»

همه ی مردم سخن او را پذیرفتند و گفتند: «چقدر ما او را دوست داریم و چقدر حق او بر گردن ماست و تا چه اندازه او برای خلافت شایسته است...»

سپس برای بیعت با امام از یكدیگر پیشی گرفتند. [1] .

این بیعت در روز بیست و یكم رمضان سال چهلم هجری اتفاق افتاد. پس از آن، امام از منبر فرود آمد و كارگزاران حكومت را سر و سامان داد. به فرمانروایان دستورات لازم را صادر كرد و نظارت خود را بر امور كشور اسلامی آغاز فرمود. اولین اقدام امام افزودن حقوق سپاهیان به میزان صد در صد بود. این كار را به پیروی از پدرش در جنگ جمل، انجام داد و پس از او این سنت همچنان باقی ماند.



[ صفحه 250]



وقتی كه معاویه از آنچه گذشت آگاه شد، جاسوسهایی را به كوفه و بصره فرستاد، تا علاوه بر ایجاد آشوب و اغتشاش و تحریك مردم بر ضد امام، از هر چه می گذرد، گزارش تهیه كند و به شام بفرستند. امام فرمان داد آنان را دستگیر كنند و گردن بزنند. نامه ای نیز به معاویه فرستاد و او را به خاطر شادی و شادمانی از شهادت امیرالمؤمنین سرزنش كرد. و در انتهای نامه نوشت: «آیا جاسوس می فرستی؟ گویا جنگ را دوست داری. جنگ بسیار نزدیك است. منتظر باش، ان شاء الله.» [2] .

معاویه در پاسخ نامه ی امام حسن، نامه ای به او نوشت و به ظاهر از شهادت حضرت علی ابراز تأسف كرد و به شعری استناد كرد كه شاعر خطاب به قهرمان می گفت «... تو بخشنده ای و دلاور، آن هنگام كه دلها در سینه ها به طپش می افتد، و در میدان نبرد چنان بر دشمن می تازی كه زنها به سوگ می نشینند و به سینه می كوبند. امواج خروشان دریا كه همه ی نیزارها و پلها را در بر می گیرد، هرگز از تو بخشنده تر نیست كه هزاران كیسه ی زر به مستمندان می بخشی...» [3] .

امام در نامه ای دیگر به معاویه نوشت: «... جای شگفتی است كه قریش پس از مرگ پیامبر، بر سر جانشینی او به ستیزه برخاستند و خود را بر دیگر اعراب، بدین سبب كه از قبیله ی پیامبرند، برتر دانستند. اعراب نیز به سیادت قریش تن در دادند. اما قریش خود در میانه ی خویش، زیر بار برتری ما نرفت. ما را كه از آنان به پیغمبر نزدیكتر و خواستار حق الهی خویش بودیم، كنار زدند و بر ما ستم كردند. ما از ستیزه كناره جستیم تا دشمنان و دورویان از این راه به نابودی اسلام برنخیزند. امروز نیز از تو در شگفت هستیم، زیرا داوطلب امری هستی كه به هیچ وجه سزاوار آن نیستی. نه در دین برتری داری و نه اثر خوبی از خویش باقی گذارده ای. تو فرزند همان گروهی هستی كه با رسول خدا جنگیدند. تو فرزند بدترین دشمن پیامبر هستی. اما بدان كه پاداش كردارهای تو با خداوند است و خواهی دید كه سرانجام پیروزی از آن چه كسی است. سوگند به خدا، به زودی عمرت به پایان می رسد و به دیدار خدا



[ صفحه 251]



می شتابی و او ترا به كیفر كردارهایی كه از پیش انجام داده ای، می رساند، و خدا به بندگانش ستم نمی كند.

علی علیه السلام از دنیا رفته است. مسلمانان با من بیعت كرده اند. از خدا می خواهم در دنیا چیزی به من ندهد كه باعث كمبود در امر دنیای دیگرم شود. چیزی كه باعث شد این نامه را به تو بنویسم، این است كه بین خود و خداوند عذری نداشته باشم و حجت بر تو تمام شده باشد. اگر تو نیز همچون دیگر مسلمانان این امر را بپذیری، به مصلحت اسلام است و تو خود نیز بهره یی بیشتر خواهی داشت. باطل را دنبال نكن؛ تو نیز چون دیگران با من بیعت كن. تو خود می دانی كه من از تو سزاوارترم. از خدا بترس و ستمكار نباش. خون مسلمانان را محترم بشمار. اگر حاضر به پذیرفتن حق نباشی، من همراه مسلمانان به سوی تو خواهم شتافت و ترا به محاكمه خواهم كشید، تا خداوند كه بهترین داوران است بین ما حاكم گردد...» [4] .

معاویه در پاسخ نوشت: «... حال من و تو، همانند حال پیشین شما - امیرالمؤمنین - با ابوبكر است. یعنی همانگونه كه ابوبكر به بهانه ی تجربه بیشتر، مقام خلافت را از علی گرفت، من نیز خود را از تو سزاوارتر می بینم و اگر می دانستم بهتر از من به امور مردم می رسی و با دشمن رویارویی می كنی، با تو بیعت می كردم؛ اما می دانی كه من از تو سابقه ی بیشتری دارم، پس بهتر آن است تو پیرو من باشی. من نیز قول می دهم كه خلافت مسلمانان پس از من، با تو باشد و در ضمن تمام آنچه اكنون در خزانه عراق موجود است و نیز مالیات و درآمد هر ناحیه ی عراق را كه بخواهی، در اختیار تو خواهم گذارد... والسلام» [5] .

معاویه به همان بهانه ای كه قریش به وسیله ی آن از حضرت رو برگرداندند، از بیعت با امام حسن سرباز زد. او در دل می دانست كه امام از او سزاوارتر است،، اما ریاست طلبی او را از پیروی واقعیت باز می داشت، چرا كه او می دانست كمی سن در پیامبرانی چون حضرت عیسی و یحیی مانع پیامبری نبوده است؛ و در مورد امام نیز كه جانشین پیامبر است، همین گونه است.



[ صفحه 252]



معاویه نه تنها از بیعت سرباز زد، بلكه درصدد از میان برداشتن امام برآمد، و عده ای از اشراف كوفه را اجیر كرد تا پنهانی امام را به قتل برسانند؛ از این رو امام در زیر پیراهن زره می پوشید و بی زره به مسجد نمی رفت. جایزه ای كه معاویه برای كشتن امام تعیین كرده بود، برای اشراف وسوسه انگیز بود. این جایزه، صد هزار درهم پول، سرداری یكی از لشگرهای شام و ازدواج با یكی از دختران معاویه بود. یكی از این مزدوران، یكروز به سوی امام تیر افكند، اما به خواست خدا، صدمه ای به وجود گرامی آن حضرت نرسید.» [6] .

همین معاویه كه امام حسن را به بهانه ی كمی سن برای خلافت شایسته نمی دانست و از بیعت با او سرباز می زد، به هنگام ولایت عهدی یزید، این بهانه را فراموش كرد و فرزند جوان و نالایق و بی تجربه ی خود را جانشین خویش كرد و به زور از مردم برای او بیعت گرفت.

معاویه به بهانه ی ایجاد وحدت اسلامی! و پیشگیری از اختلاف و اغتشاش، به كارگزاران خود نوشت كه با تهیه ی لشكر به یاری او بشتابند و خود با شصت هزار سپاهی رهسپار عراق گردید. سرداران سپاه معاویه در راه به او پیوستند و بر انبوهی لشكر كفر افزودند.

امام نیز به سردار دلاور خود «حجر پسر عدی» فرمان داد تا مردم را برای جنگ با معاویه آماده سازد.

به آیین آن زمان، منادی در كوچه های كوفه، فریاد «الصلاة» برداشت و مردم را به مسجد دعوت كرد. مردم به سوی مسجد سرازیر شدند. پس از آن امام بر فراز منبر رفت و فرمود: «خدای یكتا برای بندگان خود جهاد را واجب كرده است و آن را ناخوشایند نیز نامیده است. هان ای مردم! شما به آنچه دوست دارید دست نخواهید یافت، مگر آنكه در برابر ناملایمات صبر پیشه كنید. به من خبر رسیده كه معاویه برای جنگ به سوی شما آمده است، شما نیز به اردوگاه «نخلیه» بروید.

مردم پس از شنیدن این سخنان آرام نشستند و از هیچ كس كلامی شنیده نشد



[ صفحه 253]



و حتی یك كلمه نیز در پاسخ امام گفته نشد. «عدی» پسر «حاتم طایی» چون چنین دید از جای برخاست و بر سر مردم فریاد زد و گفت: «سبحان الله! این حالت شما چقدر زشت است. چرا به ندای امام و پسر پیامبرتان پاسخ نمی دهید؟ سخنرانان شما كجا هستند كه به گاه ادعا، زبانی برنده و تیز دارند و گویی قهرمانانه از عهده ی هر كاری برمی آیند، اما چون زمان كار و تلاش فرامی رسد، مانند روباه می گریزند. از خشم خدا بیم كنند، مگر شما از ننگ باك ندارید؟...»

آنگاه رو به امام، عرض كرد «اماما! خدا به دست تو راههای هدایت را بگشاید و از حوادث ناگوار دور سازد و بر آنچه نیكوست موفق فرماید. ما گفتار شما را شنیدیم و با جان و دل به فرمان هستیم.»

و افزود: «من هم اكنون به اردوگاه می روم، هر كه مایل است به من بپیوندد.»

پس از آن، عدی از مسجد بیرون رفت و بر مركبش كه در كنار در مسجد آماده بود، سوار شد و به طرف لشكرگاه نخیله به راه افتاد و به غلامش نیز دستور داد كه به او بپیوندد. بدین ترتیب عدی نخستین فرد سپاه امام بود.

بعد از وی قیس ابن سعد، معتل و زیاد بن صعصعه یك به یك از جای برخاستند و مردم را سرزنش كردند و آنان را به جهاد تشویق كردند.

امام از تلاش یارانش خرسند شد و به آنان فرمود: «شما راست می گویید. من شما را از دیرباز به پاكی نیت، پایمردی و دوستی صادقانه می شناختم. خدا به شما پاداش نیكو عطا فرماید.» [7] .

آنگاه امام از منبر فرود آمد. مردم نیز برای حركت آماده شدند و همراه امام به راه افتادند. انبوه جمعیت در اردوگاه، به جز شیعیان از این چند دسته فراهم آمده بود:

1- خوارج، كه تنها برای جنگ با معاویه آمده بودند نه به جانبداری از امام.

2- مردم حریص و آزمندی كه فقط برای جمع كردن غنایم جنگی آمده بودند.



[ صفحه 254]



3 - مردمی كه به پیروی از سران قبایل خود در اردوگاه حاضر شده بودند و انگیزه ی دینی نداشتند.

4 - انبوه مردم كوفه كه گذشت زمان، سست پیمانی آنان را نشان داد. [8] .

پس از تشكیل سپاه اسلام در شهر «انبار» معاویه جاسوسهای خود را به میان سپاه امام فرستاد. آنها در میان لشكریان شایع كردند كه قیس، فرمانده لشكر نیز به معاویه پیوسته و امام حسن با او صلح كرده است!

این حیله مؤثر واقع شد، بدین ترتیب خوارج و آنان كه با صلح موافق نبودند، از این خدعه فریفته شدند و ناگهان با حالت عصیان به خیمه امام حمله بردند و به غارت پرداختند و حتی فرش زیر پای امام را ربودند. آنگاه امام اسب خود را خواست و سوار شد. یاران نزدیك و شیعیان فداكار، امام را دوره كردند و مانع نزدیك شدن خوارج به حضرت شدند. امام سپس افراد قبیله ی «همدان» و «ربیعه» را احضار فرمود. آنها به زودی فرا رسیدند و خوارج را پراكنده كردند.

چون امام به «ساباط» رسید، یكی از خوارج جلو آمد و به تندی افسار اسب امام را گرفت و با خنجر به امام حمله كرد و آن بزرگوار را به شدت مجروح ساخت. امام شمشیر خود را كشید و با او گلاویز شد، تا اینكه یاران حضرت به خود آمدند و بر سر دشمن ریخته و او را به قتل رساندند. [9] .

یاران امام، ایشان را به مداین برده و در خانه ی فرماندار كه از كارگزاران امیرمؤمنان بود، بستری كردند. امام مدتی در خانه ی فرماندار به معالجه خود پرداخت. در این بین به او خبر رسید كه عده ای از رؤسای قبایل كه انگیزه ی دینی نداشتند و یا با امام به دشمنكامی می زیستند، پنهانی به معاویه نامه ای بدین مضمون نوشته اند: «اگر به عراق آیی، پیمان می بندیم كه امام را دست بسته به تو بسپاریم.»

معاویه نامه های اینان را عینا نزد امام فرستاد و تقاضای صلح كرد و با این پیمان كه هر شرطی امام بفرماید، پذیرا خواهد شد. [10] .



[ صفحه 255]



امام به شدت بیمار بود و یارانش از هر سو پراكنده شده بودند. سرداران سپاه به لشكر معاویه پیوسته بودند. بزرگان قبایل قصد داشتند امام را دستگیر كند و تسلیم دشمن نمایند. خوارج قصد جان امام را كرده بودند. سربازان از نظر عقیده و هدف یگانگی نداشتند و هر یك سازی جداگانه می نواختند و در راهی دیگر می تاختند. مردم، دنیاطلب شده بودند و از جنگ و نبرد می گریختند... از هیچ سو و به هیچ رو، ادامه ی جنگ به سود شیعیان و حتی اسلام نبود، چرا كه معاویه اگر به وسیله ی جنگ، رسما پیروز می شد، اساس اسلام را از هم می پاشید و دودمان همه ی شیعیان - این مسلمانان راستین - را از زمین برمی چید.

پس ناگزیر امام با شرایطی بسیار و سخت به صلح تن در داد و برای آگاهی مردم بر فراز منبر رفت و چنین فرمود: «به خدا سوگند هیچ گونه تردید و پشیمانی ما را از نبرد با اهل شام باز نداشته است و ما با آنان براساس سلامت و شكیبایی جنگ كردیم. اما سوگمندانه هم اكنون می بینم كه دشمنیها موجب پیری و نابودی سلامت، و آه و فغان موجب ناشكیبایی شده است. شما ای مردم! آن روز كه برای نبرد صفین حركت كردید، در حالتی بودید كه دین شما بر دنیایتان برتری داشت، اما امروز دنیای خود را بر دین ترجیح می دهید... بدانید كه معاویه ما را به امری خوانده است كه در آن نه عزت است و نه انصاف. حال اگر شما برای كشته شدن آماده اید، دعوتش را رد می كنیم و اگر دنیای خود را دوست دارید. دعوت او را می پذیریم و خوشنودی شما را به دست می آوریم.»

در این هنگام مردم از همه سو فریاد برآوردند: «زندگی، زندگی، باقی ماندن در دنیا!» [11] .

در جای دیگر امام خطاب به اهل كوفه فرمود: «ای مردم! این امری كه من و معاویه در آن اختلاف كرده ایم، حقی است كه به خاطر صلاح امت و حفظ خون مسلمانان از آن گذشت می كنم، شاید این برای شما آزمایشی باشد و بهره ای تا زمانی.»



[ صفحه 256]



پس از آن امام شرایط خود را برای صلح نوشت و به سوی معاویه فرستاد. معاویه نیز آن شرایط را پذیرفت. برخی از مفاد صلحنامه از این قرار بود:

1- خون شیعیان و پیروان امیرمؤمنان مولای متقیان حضرت علی بن ابی طالب محترم و محفوظ بماند و حقوقشان پایمال نگردد.

2 - در نمازها و سخنرانیها به حضرت علی دشنام داده نشود.

3 - معاویه از درآمد شهر «دارابگرد» یك میلیون درهم بین یتیمان جنگ جمل و صفین تقسیم كند.

4 - امام حسن علیه السلام هرگز معاویه را «امیرالمؤمنین» نخواند.

5 - معاویه باید براساس كتاب خدا و سنت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم حكومت كند.

6 - معاویه پس از مرگ، خلافت را به دیگری واگذار نكند. [12] .



[ صفحه 257]




[1] ابن ابي الحديد - شرح نهج البلاغه - ج 16 - ص 30.

[2] شيخ مفيد - ارشاد - ص 170.

[3] علامه سيد محسن امين - در آستان اهلبيت - ص 49.

[4] مدرك بالا - ص 51.

[5] ابن ابي الحديد - شرح نهج البلاغة - ج 16 - ص 35.

[6] علامه مجلسي - بحارالانوار - ج 44 - ص 33.

[7] ابن ابي الحديد - شرح نهج البلاغه - ج 16 - ص 37 - 40.

[8] شيخ مفيد - ارشاد - ص 171.

[9] مدرك بالا و تاريخ طبري - ج 7 - ص 1.

[10] شيخ مفيد - ارشاد - ص 172 - 173.

[11] علامه سيد محسن امين - در آستان اهل بيت - ص 64.

[12] علامه مجلسي - بحارالانوار - ج 44 - ص 65.